جدول جو
جدول جو

معنی سنگ آستان - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ آستان
(سَ گِ)
سنگ آستانه. دهلیزخانه. (آنندراج). سنگ که در آستان یا آستانۀ در بکار رفته باشد:
زیر سر گنجی ز سنگ آستانش داشتم
سر به این معنی مرا در کوی او پامال بود.
میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگ پستان
تصویر سگ پستان
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، شیرینک، سنگ پستان، مویزک عسلی، دارواش، مویزج عسلی، داروش، دبق، مویزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ آسیا
تصویر سنگ آسیا
هر یک از دو سنگ مسطح و گرد و برهم نهاده که غلات را با آن خرد و نرم می کنند، سنگ آس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ پستان
تصویر سنگ پستان
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، مویزک عسلی، داروش، مویزه، سگ پستان، دبق، مویزج عسلی، دارواش، شیرینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ آسمانی
تصویر سنگ آسمانی
در نجوم سنگی که از آسمان به زمین فرود آید، قطعه ای از سنگ که از فضای خارج جو به زمین سقوط کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگستان
تصویر سنگستان
زمینی که در آن سنگ بسیار باشد، سنگلاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ فسان
تصویر سنگ فسان
سان، سوهان یا سنگی که برای تیز کردن کارد، شمشیر و مانند آن به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گِ)
سنگلاخ. (فرهنگ اسدی). زمینی پر از سنگ. (یادداشت بخط مؤلف). زمین و جایی که انبوه از سنگ باشد و خاک نداشته باشد. (ناظم الاطباء) :
سرگشته دلی دارم در پای جهان مفکن
نارنج بسنگستان مسپار نگهدارش.
خاقانی.
بهور هندوان آمد خزینه
بسنگستان غم رفت آبگینه.
نظامی.
در کنار رودخانه ها و سنگستان و زمین ریگ بوم نیکو شود (سفیددار) . (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بیات بخش نوران شهرستان ساوه. دارای 142 تن سکنه است. آب آن از رود خانه مزدقان. محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ فَ)
سنگی که به آن شمشیر و کارد تیز کنند و به معنی چرخ که بهندش سانی گویند، چنانکه بعضی گمان برده اند صحیح نیست. (آنندراج). که بدان کارد و چاقو و جز آن تیز کنند. (از ناظم الاطباء). سنباذج. صلب. (از منتهی الارب). سنگ سمباده. سنگ سو:
ناصح برای تندی تیغزبان تو
کافی است روی سخت تو سنگ فسان بود.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دو تخته سنگ گرد که در میان آنها چیزها را بسایند و آرد کنند. (ناظم الاطباء). آسیاسنگ. حجرالرحی. رحا. لافظه:
گرم سنگ آسیا بر سر بگردد
دل آن دل نیست کز دلبر بگردد.
نظامی.
چون بدیدی گردش سنگ آسیا
آب جو را هم ببین آخر بیا.
مولوی.
بدورانی گرفتارم که بهر دانۀ گندم
چو سنگ آسیا میگرددم چرخ نگون بر سر.
ملا شانی تکلو (از آنندراج).
رجوع به سنگ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگی که از آسمان افتاده باشد. سنگی که از آسمان بر زمین فرودمی آید. از مطالعاتی که بر روی ساختمان این نوع سنگها بعمل آمده ترکیب اصلی آنها کاملاً شبیه سنگهای معدنی زمین است و در اکثر آنها املاح و اکسیدهای آهن فراوان است. حجرسماوی. حجرالصواعق. حجارهالجو. حجر بقران. حجر بقرانی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مفلس و تهی دست و بی نوا، دین دار. (ناظم الاطباء). وحید در حاشیۀ خسرو و شیرین نظامی ص 43 آرد: تنگ آستین بودن، کنایه از عصمت و بخشش نکردن. ضد فراخ آستین بودن که سخاوت است:
پرندش درع و از درع آهنین تر
قباش از پیرهن تنگ آستین تر.
نظامی.
رجوع به تنگ و تنگ آستینی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ پِ)
سپستان و آن دارویی باشد معروف. (برهان). رجوع به سپستان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ثابت. برقرار. مستحکم. قایم. محکم. بیحرکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درختی است از تیره گاو زبانیان که دارای برگهای متناوب و گاهی متقابل است. پهنک برگها قلبی شکل و مضرس میباشد میباشد. گلهایش پیوسته جام و سفید یا زردند. میوه اش بشکل آلبالوست و از آن شیره ای لزج و بیمزه استخراج کنند که در تداوی جهت رفع اسهال و ناراحتیهای دستگاه تنفس و سرفه بکار میرود. ارتفاع آن در گونه ها به 9 متر میرسد اطباء الکلبه دبق مخاطه مخیطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ پستان
تصویر سگ پستان
سپستان انگور دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ آسا
تصویر سنگ آسا
ثابت و مستحکم و بی حرکت
فرهنگ لغت هوشیار